شعرهایی از اﻋﻆﻢ ﻧﻴﻚﺭﻭﺵ
نویسنده : اﻋﻆﻢ ﻧﻴﻚﺭﻭﺵ
تاریخ ارسال :‌ 14 خرداد 95
بخش :
شعرهایی از اﻋﻆﻢ ﻧﻴﻚﺭﻭﺵ

1

همه چیز را مصرف کرﺩﻩام

گذﺷﺘﻪها را

آینده را

و شلواری که یک سال ﻗﺪﻡهای مرا مصرف کرد

چراغ را

و دلی که به دست دیگری سپردم

آیینه را

و خودم را با ﭘﻠﻚهای پلاﺳﺘﻴﻜﻲام

و ﻛﻴﺴﻪای را که برناﻣﻪرﻳﺰﻱهای فردا را در آن ﻣﻲریزم

مادرم را

با چای و برنج مصرف کرﺩﻩام

و پدرم را با اﺳﻜﻨﺎﺱهای پنج هزار تومانی

رویاهایم را

به همراهی ﭘﻔﻚهای باد کرده

در خیابانی سرد و خیس

به قیمت پارسال با اندک نرخ بهره به دهانم ﻣﻲفروشم

حتی شراﺭﺕهایم

وقتی تمام دنیا را

برای خودم ﻣﻲخواستم

و دﺳﺖهای صابوﻧﻲام

برای آمادگی صرف فرداها

به کدام جانب اینک پناه ببرم

ای اجناس متنوع!

ای اسراﻑهای مقرون به صرفه!

من تار موﻳﻲام

جدا شده از یک پلک

که از چشم تمام مغاﺯﻩها

و ﻛﻴﺴﻪهای زندگی

به خیابانی خیس سرﻣﻲخورد

و هیچ ﻧﻤﻲارزد

دل پف کرده پنج هزار توماﻧﻲاش

 

2

 

این روزها

به هر حرفی اتکا ﻣﻲکنم

به جاروی دم در

که ﻣﻲتواند اغتشاش حیاط را

با چند حرکت ساده

به سادگی رفع و رجوع کند

به رفتگری که آب ﻣﻲخواهد

با چند حرکت ساده

که بر در ﻣﻲکوبد

به در کوفتن پدر

که امتداد شبت را

در اواسط روز

از هم ﻣﻲدرد

به سادگی اتکا ﻣﻲکنم

به حرکت تند ماشینی

که مرا به مقصد موعود ﻣﻲرساند

و حجمی که از زائویی در حال درد

ناگهان فرو ﻣﻲغلتد

به دنیای درهم و برهم

ناگهان اتکا ﻣﻲکنی

به صندﻟﻲها

به لبخندها

و تعارف برای برداشتن قند

در دلت ﻣﻲسوزد

و آب ﻣﻲشود

گوهری که داشتی

به سلامتی من همان کسی هستم

که از اغتشاش زندﮔﻲات خبر دارم

آﻣﺪﻩام تا وﺻﻠﻪات کنم

تو تنها یک آشغالی!

یک آشغال ﺑﻲسروته

که باید ساماندهی شوی

و در گوﺷﻪای خفه شوی

من دردت را ﻣﻲدانم

تمام دردهای احمقاﻧﻪات را

که تو را اﻳﻦﭼﻨﻴﻦ مضحک نشان ﻣﻲدهد

تو باﺷﺨﺼﻴﺖترین احمق مضحک هستی

که نیاز به یک سیلی آبدار دارد

در را ببند!

در را ببند پدر!

این نورهای بیهوده ﻧﻤﻲگذارند افکار تاریکم را

ساماندهی کنم

من باید خواب ببینم

من نیاز به خواب دارم

چرا ﻣﻲخواهی زودتر از موعد

به دنیا بیایم

آه پدر!

دﺳﺖهای چه ﻛﺴﻲست

آنﻗﺪر بزرگ

که مرا به سوی در بغلتاند

بازگشت