شعرهایی از اﺣﺴﺎﻥ ﻧﻌﻤﺖاللهی | |
نویسنده : اﺣﺴﺎﻥ ﻧﻌﻤﺖاللهی تاریخ ارسال : 22 دی 95 بخش : |
1
تعبیرِ ﺑﺎﻝهای رنگی افق بود،
بلوغِ ﻛﻒآلودِ پانزده ساﻟﻪای
محکوم به ابدیت
از حبس ...
وقتی
بر مارپیچِ کافوﺭﻱها
در نخاعِ گلداﻥها گریست،
پابرهنه
میانِ آﺳﻤﺎﻥخراﺵهای کندویی
و بساطِ ﻛﻔﻦهای اجاﺭﻩای،
گم کرد
حتی
جایِ ﺟﻤﺠﻤﻪاش را ...
2
وصف ﻣﻲشوی نگاهم را
ﺗﺸﻨﻪات ﻧﻤﻲمانم ...
صورتم را
جِنسی از ﭼﺮﺏدستیِ پوستت ﻛﺸﻴﺪﻩام،
و حَریرت
فاتحِ لبِ پاﻳﻴﻦام که ﻣﻲشود،
نه خیزران از تعمیدِ تنِ یحیی
جدا ﻣﻲکنم،
و نَه دخترکِ خردسالی،
بوﺳﻪای
به کاﺳﻪی سر _
به دارَت
ﻣﻲریزد ...
□
ﺣﻴﺎﻁخلوتِ زَﻧﺠﺮﻩها را
تنها
گِردِ مرداﺏهایی دیدم،
که ﺧﻠﺴﻪی افعیانِ محرابی،
یگانه گناهِ دو پهلو _ دریدنِ زنگارهایِ ﺗﻚ یاﺧﺘﻪاش بود
تا هنوز
از پوﻳﻪی حَلَزﻭﻥهای سُربی،
سَمعَکی،
چندمیلیمتری
بِبافیم!
3
ریختند و پاشیدیم
روی همین تخت بغل!
که ﺳﺮﺥترین جیغِ یائسه ای،
ﻏﻠﻴﻆ تر از نداﺷﺘﻪ ها،
خاکستر برهمنان را
ﭼﻨﮓزَنان
شانه شانه
از تشنج
خالی
و همسطحِ سیاﻫﻪی ناچکیده
بر جوهر
پشت به کوﻟﻪهای شبانه،
چرخ - دﻧﺪﻩهایِ خواﺏزدگی را
کوچ ...
به سلامتی ساقی سبزﻳﻨﻪها،
لب گذاشتی
به شیار اختگان
اﻳﻦبار
تکذیب کن
زهدانِ زخمیِ شیرخواران را،
و خواناتر بنویس :
"صحرا ناپذیر"
که سلامت نباتی مومیاﻳﻲات
شوﺧﻲست
و هیچ گرازی
به چرای دهاﻧﻪی
دل _ تا _ ها _
ﻧﻤﻲرود ...