شعرهایی از آرش نصرت اللهی
نویسنده : آرش نصرت اللهی
تاریخ ارسال :‌ 28 اسفند 93
بخش :
شعرهایی از آرش نصرت اللهی



«این شعر تنها کاری است که از دستم برمی آید»


وقتی به اندازه ی کافی از جوانی من دور شدیم
می پرسی  
- در دلت چه بود؟
همه کار می کنی تا نویسنده ای حرفه ای شوم
برایم در مسابقات شطرنج ثبت نام می کنی
از ته کمد، ساز قراضه می آوری بیرون     نتی تنها
جوهر، لیقه، قلم، کاغذهای پیر، سیاه مشق های جوان
خوش نویس بزرگ تو می شوم
و ترجیح می دهی به جای این همه سال اضافه کار اضافه کار اضافه کار
یک لحظه در یک تانگوی کاملن خصوصی
زیبایی ات را لمس کنم.

 

«بهار 93»

 

به راه افتاده از سال نو
به جست و جوی حال نو
راه که نیست
بیراهه ام
بیراهه که از میان بهار می گذرد.

«باد می­آید»

 

گاهی باید پنجره را بست

تا پرده آرام بگیرد

و هوای تو تنها هوای تو در خانه در حرکت باشد.

 

 

بازگشت