سه شعر از علی‌رضا فراهانی
نویسنده : علی‌رضا فراهانی
تاریخ ارسال :‌ 23 بهمن 99
بخش :
سه شعر از علی‌رضا فراهانی

۱
پنجره را باز می‌کنم
باد هول‌زده
اندوه مردمان خسته را
به درون خانه می‌آورد

پنجره را می‌بندم
تاریکی خانه
تاریک‌تر از قبل شده است

حالا من و اندوه
کنار بخاری نشسته‌ایم و
چای می‌نوشیم
و اندوه مرا
برای روزهای سخت‌تر از این
دلداری می‌دهد.




۲
دیوانه
طوری به آسمان زل زده بود
که شب، بهم ریخته
قبل از رسیدن صبح
از هم پاشیده بود




۳
هر کاری که می‌کنم
چشم‌ها و دهانم را
میان خشم و اندوه خیابان‌ها
جا می‌گذارم

مثل وقتی که خودم را
در آغوش تو جا گذاشتم و
تو را در آغوش خاک

حالا طبق قرار هر شب
خودم روبه‌روی خودم می‌نشینم
و بر پرده سفید چشم‌ها
سکانس‌هایی که از خاطرمان گذشته بود را
مرور می‌کنم:

سگان مادیانی که در شهر
پوست آهوهای گم‌گشته را می‌دریدند

شهری که کلاغ‌هایش محو بودند
اما صدای قارقارشان
تمام خانه‌ها را تاریک کرده بود

و شبی سنگین از برف
که راه‌های صاف
به کوره‌راه تبدیل کرده بود
و ما در پیچی لغزنده
همدیگر را رها کردیم

بازگشت