دو شعر از فرامرز سهدهی |
|
نویسنده : فرامرز سهدهی تاریخ ارسال : 6 خرداد 01 بخش : |
روایتی علیه یِ روایت به نامِ رضا فرحمند
در آن شبِ رشت
شبِ لیوانهای پیاپی
شبِ تلوتلوی آشپزخانه
گریه میکرد پنجره،
رضا
و آسمانِ سفیدِ رشت که
به یادِ کارگردانِ "عباس آقا کارگرِ ناسیونال" بودند
به یادِ سعیدِ شعر و سفرهی عقد.
در آن شبِ رشت
اباذرِ غلامی، از رنج و برنجِ بندرِ انزلی
تا سبیلهای علیرضا پنجهای_
خوابیده بود رویِ پاهای شبزندهدارِ من
بیش از دوساعت باران میوزید
که بوسههای اباذر به گونههای من رسید
دیر کردی اباذر؟
_به یادِ ناخدا وُ دریاها بودم."
و ما درد میکردیم
برای بارانی که باید
که باید به عدالت میبارید
و نمیبارید.
در آن شبِ رشت
چند نفر از ما
(اباذر
علیشاه
بکتاش
رضا)
بعضی از نفرات بودیم.
و ما نمیدانستیم!
تابلو_خط
در تمامِ دقیقههایی که
عقربهی بزرگ
میگشت به دورِ ساعتها
روزها
ماهها
و سالهایی که پاهای تو
گُلِ زردی غمگین
به دستهای من داده بود
اردیبهشتِ دلهره میگفت:
نگران مباش عزیزم!
تنها نبودهام بی تو
یک تابلو_خط بود
که بهجای تو چای میریخت
حرف میزد
چیزی میگفت زیرِ دو لب!:
آن برفِ سنگین
جادهها را بست
ماهِ فراموشکارِ من!