داستانی از جلال مظاهری | |
نویسنده : جلال مظاهری تاریخ ارسال : 3 تیر 01 بخش : |
نامه یک نویسندهی جوان به جهانگیر هدایت
تقدیم به مرحوم صادق هدایت و جهانگیر هدایت
با سلام
جناب جهانگیر هدایت ایمیل شما را دیدم. خیلی ذوق زده شدم. نوشته بودید مشخصاتم را برایتان بفرستیم. احساس میکنم که خبری هست. شاید اسم من جزوه لیستِ پذیرفتهشدگان مسابقه باشد. البته باید بگویم که انتظارش را داشتم. این داستانی که نوشتهام¬، شاهکار است. خیلی روی آن کار کردهام و خیلی خوشحالم از اینکه مورد توجه شما و هیئت داوران قرارگرفته است. جناب جهانگیر هدایت این دومین بار است که من در مسابقهی داستاننویسی صادق هدایت شرکت میکنم. نمیدانم چرا داستان اولم انتخاب نشد! باور کنید تمام سعی و تلاشم را کردم که فضای داستان حال و هوای کارهای مرحوم هدایت را داشته باشد. من عاشق کارهای ایشان هستم. در نوجوانی اولین مجموعهی کتابهای ایشان را خریدم و خواندم و از آن به بعد شیفتهی کارها، سبک نگارش و فضای وهمآلودی شدم که بر تمام داستانهای ایشان حاکم است. همیشه آرزو میکردم بتوانم چنین اثری را خلق کنم. حال احساس میکنم در این داستان تا حدودی به هدفم دست یافتهام. همیشه سعی کردهام نوشتههای ایشان را سرلوحهی کارم قرار دهم و خودم را در آن فضا حس کنم تا داستانی در خور نام صادق هدایت بنویسم. زیرا به نظر من داستانهای سگ ولگرد و بوف کور از شاهکارهای وی و ارزشمندتر از تمام آثار ادبی دنیا است.
جناب جهانگیر هدایت خیلی امیدوار بودم داستان اولم رتبهی نخست مسابقه را به دست بیاورد یا حداقل برندهی دوم یا سوم شود. خیلی روی موضوع آن کار کرده بودم تا فضای آن شبیه داستان بوف کور یا سگ ولگرد دربیاید. من از آن داستانها الهام گرفتم و تمام سعی و کوششم را کردم. نمیدانم چرا جایزهای نگرفت. به هرحال فکر میکنم این کار آخر تمام خصوصیات کارهای هدایت را دارد. از روزی که فهمیدم مسابقه داستاننویسی برگزار میشود، در جستجوی سوژهای ناب بودم. اما هر موضوعی که به ذهنم میرسید، در شأن مسابقه نمیدیدم. ذهنم بسیار درگیر بود تا سرانجام آنچه میخواستم، پیدا کردم. برای من شرکت در این مسابقه خیلی مهم و با ارزش بوده و هست. من در چندین مسابقه داستاننویسی دیگر هم شرکت کردهام ولی نمیدانم چرا موضوع داستانهایم را آن طور که باید، نمیفهمند. سطح بسیاری از داستانهایی که در مسابقه شرکت کرده بودند، از سطح نوشتهی من پایینتر بود، ولی متأسفانه آنها برنده شدند. برای مسابقهی جاری چند روزی در اتاقم نشستم و در مورد سوژهی مورد نظرم فکر کردم. آقای هدایت عزیز تنها کسی که من را درک میکند مادرم هست که میگوید من استعداد نویسنده شدن را دارم. تنها اوست که وقتی توی اتاق مشغول کار هستم، مرتب برایم آبمیوه میآورد و سعی میکند سکوت در خانه حاکم باشد تا من داستان بنویسم. اما پدرم برعکس مادر اصلاً من را درک نمیکند و همیشه میگوید: " این شِر و وِرها برای آدم نون و آب نمیشه. بیا مغازه کار کن و پول دربیار." این همان موضوعی است که همیشه مرحوم هدایت در داستانهایش مطرح میکرد. چکار میشود کرد؟ پدراست! ذهن کاسبکاری دارد و به ادبیات اهمیت نمیدهد. فکرش دنبال این است که دخل مغاره پر از پول باشد با رزق و روزی آن هم از راه حلال ...
جناب جهانگیر هدایت میدانید اگر من این بار برنده شوم چه خواهد شد؟ بزرگترین اتفاق در زندگی من خواهد افتاد چون من در معتبرترین مسابقه داستاننویسی در ایران مقام اول را کسب کردهام و یکمرتبه معروف خواهم شد و ثمرهی سالها تلاشم در زمینه داستاننویسی به بار مینشیند و اسم و عکسم تیتر تمام روزنامهها میشود یعنی چیزی که سالها آرزویش را داشتهام. تمام نشریات و انتشارات به سراغم خواهند آمد و ناشرین به صف میایستند تا همهی داستانهایم را چاپ کنند. چیزی که متأسفانه در مورد آن مرحوم اتفاق نیفتاد و سالها بعد از مرگش جامعه و نویسندگان قدر و منزلتش را دانستند. (به نظرم صادق هدایت چندین سال از جامعه خود جلوتر بود.) با موفقیتی که در این مسابقه به دست میآورم، خودم را به پدرم ثابت خواهم کرد و اینکه نویسندهی بزرگی هستم. وقتی هم که او ببیند پسرش معروف شده است، به من افتخار خواهد کرد. من تمام کتابهایم را به مادرم هدیه خواهم کرد. چرا که تنها حامی من بوده است و همین طور معلم ادبیاتم که استعداد من را کشف و برای نوشتن داستان تشویقم کرد. او بود که وقتی اولین بار در نشریهی دیواری مدرسه داستان نوشتم، به استعداد ذاتی من پی برد و گفت:" تو نویسندهی بزرگی میشوی!"
من در این سالها تمام تلاشم را کردم که بتوانم خودم را ثابت کنم. در این مسابقه میتوانم خودم را به دنیای ادبیات معرفی و از این طریق اندیشههایم را برای جهانیان مطرح کنم چون این مسابقه همچون نام هدایت بسیار معتبر است. وقتی همه بدانندکه در این مسابقه مقام اول را به دست آوردهام، من را برای مصاحبه دعوت میکنند و آن جاست که مردم به اندیشههایم پی خواهند برد و بعد از آن مورد توجه اساتید داستاننویسی قرار خواهم گرفت.
آقای جهانگیر هدایت عزیز
من به این داستان که فرستادهام خیلی امیدوار هستم. میدانم خیلیها در این مسابقه شرکت کردهاند و داستانهای زیادی را از سراسر دنیا فرستادهاند. اما این را هم میدانم که موضوع داستان من بکر و تازه و الهام گرفته از کارهای صادق هدایت است. این روزها همه سعی میکنند خودشان را از طریق این مسابقات مطرح کنند. همه دنبال آروزهای خود هستند و میخواهند به دنیای ادبیات راهی پیدا کنند تا بگویند که کسی هستند و باید به آنها توجه شود؛ چیزی که من هم سالهاست به دنبال آنم و میخواهم داستانهایم خوانده شود تا همه بدانند که من هم حرفی برای گفتن دارم. اوایل که خیلی ذوق و شوق داشتم در همهی مسابقات شرکت میکردم اما از زمانی که با مسابقهی صادق هدایت آشنا شدم، شرکت در این مسابقه برای من از بقیه مهمتر شده است.
جناب هدایت از اینکه سرتان را درد آوردم، من را ببخشید. ما نویسندها وقتی قلم به دست میگیریم با شروع به نوشتن، پرچانگی هم میکنیم. به بزرگواریتان من را ببخشید. چشم، مشخصات خودم را برای شما ایمیل میکنم.
با تشکر
نویسندهی داستان ابرهای مهآلوده