به بهانه انتشار گزینه اشعار ایرج زبردست محمد اجاقی |
|
نویسنده : محمد اجاقی تاریخ ارسال : 5 مرداد 04 بخش : |
![]() |
شاعری که تکرار هیچکس نیست
به بهانه انتشار گزینه اشعار ایرج زبردست
▪️ محمد اجاقی :
خودش را اینگونه معرفی میکند:
"من ایرج زبردست هستم، وجودی دهحرفی؛ شاعری که در باغ کلمات، دوست دارد با عقلش در رودخانهی جنون آبتنی کند. و چه تعریفی بهتر از این؟"
ساختار و فرم شناسی
از میان تمامی قالبهای شعر پارسی، رباعی را برگزیده است؛ قالبی که در عین کوتاهی، ظرفیت بیان عمیقترین مفاهیم فلسفی، عاشقانه و اجتماعی را دارد.
زبردست در رباعیاتش بخوبی، تعادل میان ایجاز و غنا را برقرار کرده است و در این سالها، رباعی را از مفاهیم عمدتاً عرفانی و فلسفی خارج نموده و با عین وفاداری به قالب کلاسیک رباعی، نوآوریهای متعددی در این مسیر داشته است؛ از رباعیات تصویری گرفته تا رباعیات پلکانی، از رباعی نمایشی تا رباعیاتی که در نگارش، به شعر سپید میمانند.
بیاغراق، او را باید بنیانگذار اصلی موج نوین رباعی در دههی ۷۰ شمسی محسوب کرد.
آزادگی و تعهد در کنار هنر
تنها چیزی که از شعرش فراتر میرود، شخصیت اوست. در تمام این سالها دیدهایم که ایرج زبردست، همانقدر که با فروتنی و تواضع، کلاه احترام را برای صاحبان هنر و اندیشه از سر برمیدارد، به همان اندازه و بیشتر، قامت آزادگی و پایداریاش را در برابر صاحبان زر و زور افراشته نگه داشته است.
نه شرایط دشوار و نه پیشنهادهای اغواگرانه، هیچکدام نتوانستهاند قلمش را در خدمت قدرت و ثروت قرار دهند.
وسواس و کمالگرایی در سرودن رباعی
سرودن رباعی، به واسطهی کوتاه بودنش، شاید در ظاهر کاری ساده به نظر برسد، اما ایرج زبردست با وسواسی مثالزدنی، غالباً برای تکمیل یک رباعی، به اندازهی یک قصیده تلاش میکند.
او فرمهای متعدد، مفاهیم گوناگون و مصرعهای مختلفی را مینگارد تا در نهایت، اثری بدون نقص و در بهترین شکل به دست مخاطب برسد.
بااینحال، زبردست همچنان مانند گذشته، اشتیاقی سیریناپذیر به یادگیری و کشف دنیای معانی و کلمات دارد و در این مسیر، الفتی دیرینه با کتاب داشته است .
نگاهی به چند رباعی زبردست
در بررسی رباعیات وی، ما با چند ایرج زبردست متفاوت روبهرو هستیم.
رباعیاتی که در ابتدای کار سروده و غالباً در کتاب باران که بیاید همه عاشق هستند گردآوری شده، بیشتر نمایانگر حس شاعرانگی سرشار از احساس همراه با ظرافتها و شگفتیهای زبانی است.
مثلاً در این رباعی، به زیبایی و با بیانی متفاوت، شوق دیدار و انتظار را منتقل میکند، دو چشمی که تحت هر شرایطی یکی وظیفه بیدار ماندن را بر عهده دارد، عنصری تصویری به شعر میبخشد و آنرا از قالب کلیشه ای رایج خارج میکند :
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست، کوچهی دیدار است
آنگونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد، آن یکی بیدار است
یا در این رباعی عاشقانه، در سه مصرع اول با تکرار کلمه خواب فضای ذهنی مخاطب را به وادی رویا می کشاند اما در مصرع پایانی آنچنان او را در خط مرزی خیال و واقعیت رها میکند که مدت ها در این حس تعلیق میان بیداری و خواب، شناور میماند:
در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب کلید هرچه در ، دستم بود
زیباتر از این خواب، ندیدم خوابی
بیدار شدم، دست تو در دستم بود
رباعی بعد از نظر تصویرسازی ، بیان حس و بکارگیری استعاره، یکی از درخشانترین نمونهها در شعر معاصر است. زبردست، آه خود را به رعد و برق و شکستن آسمان تشبیه کرده که استعارهای استادانه از شدت اندوه و تأثیر آن بر جهان پیرامون است:
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بردارد
من رعدم و میترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
در بخشهای دیگر آثار او، رباعیاتی را میخوانیم که فضایی فلسفی و عرفانی دارند و برخی نیز به شطحیات نزدیکاند، مانند این رباعی که ترکیبی از هر سه حالت است و زبردست با جسارتی کم نظیر داستان خلقت آدم پیامبر و نافرمانی ابلیس را با نگرشی دگرگونه و چالش برانگیز عنوان کرده است:
یک عرش، از این عرش فراتر سازم
یک عالم و یک آدم دیگر سازم
گر دست ازل، باز به دستم افتد
از باور ابلیس، پیمبر سازم
حس وطندوستی و میهنپرستی نیز در رباعیهای او، بهخوبی قابل درک است. از میان آنها، این رباعی که باز هم با داستان خلقت پیوند خورده،به واسطه معرفی ایران بعنوان خاستگاه آفرینش بشر و جایگاهی فراتر از سرزمینی جغرافیایی، لطفی دوچندان پیدا کرده است :
تا در گِلِ تقدیر دمید آن مرا
بیواژه نوشت قصهی عالم را
ایران! وطنم! روز ازل، بیتردید
از خاک تو میساخت خدا، آدم را
مسائل و مشکلات اجتماعی نیز همواره از دغدغههای زبردست بوده و بهوضوح در نثر و شعرش جلوهگر شده است.
مثلاً این رباعی، با چیدن چند تصویر نمادین؛ تنهایی، فقر و بی رحمی جامعه مدرن را ترسیم میکند و اشاره به دختر کبریت فروش فضای عاطفی و انسانی رباعی را پررنگ تر نموده است:
بوسه، عطش، وقت، اتاقی خاموش
یک مرد، تبسم، زنی در آغوش
پرسه زدن مرگ، تنِ برفی شهر
سیگار، زمان، دختر کبریتفروش
رباعی نهایی که بهنوعی چکیدهی جهان بینی و تفکرات فلسفی زبردست به شمار میآید؛ شعری است از گذشته، برای آینده، با مفهومی عمیق دربارهی هستی و زمان.
موضوعی که چند سال بعد، باران بو اودار (Baran bo Odar) و یانتجه فریزه (Jantje Friese)، کارگردان و نویسندهی آلمانی سریال دارک، برای بیان همین مفهوم، سه فصل و ۲۶ قسمت زمان و هزینه صرف کردند:
شاید که زمان، توهم دانش ماست
افسانهی هست و نیست، از ریشه خطاست
شاید سفری است عمر، از هیچ به هیچ
شاید که کسی نیست، همان نیست خداست
و در نهایت...با یاد که همقدم میشوم، مرا با خود به روزهای «یادش بخیر» میبرد؛ همانجا که تنها سوغاتی باران، خیس شدن نبود. با آمدنش، همه عاشق میشدند.دست در دست کلمات، تمام کوچهپسکوچههای اندیشه را که جستوجو کنی، تنها یک فکر به ملاقاتت میآید: ایرج زبردست، تکرار هیچکس نیست، حتی خودش.