انگشتهای دو دست شعری از الهام صادقی |
|
نویسنده : الهام صادقی تاریخ ارسال : 8 اسفند 98 بخش : |
و تنم!
دو دست داشت
ده انگشت
تمامِ انگشتهای من معاصر بودند
معاصرِ بادها و
شیونها
رگها و تیغها
چرا فراموش کردهام!:
اولین انگشتِ من وزیر بود
امیرکبیر بود
در حمامِ فینِ کاشان
به رگهایش گفتند
بزن! خودت را بزن!
رگ بزن!
و اینچنین بود
که من انگشتم را از دست دادم
دو امیرمختار بود
روزنامهنگار
کریمپورِ شیرازی
که میدوید و
آتش پا درآورد
در موهایش
و من انگشتم را از دست دادم
سومین انگشتِ من
شاعر بود
از خونِ جوانانِ وطن
لاله دمیده
در درهی ابراهیم بیگِ همدان
عارفِ قزوینی
چشم در چشمِ وفاداریِ سگها
سرطان گرفت
و من انگشتم را از دست دادم
چهار یک زن بود
بیبی مریمِ بختیاری
سردارِ مشروطه
در فتحِ تهرانِ بارانِ قیطریه
هنوز هم خانهی جنوب را خراب میکند
بعد از اعدامِ علیمردانخان
هی مرگ!
خانهات خراب بیبی را کُشتی!
و من انگشتم را از دست دادم
پنجمین انگشتِ من
یک نویسنده بود
بازماندهای از قاجارِ
بوفِ کورِ اندوه
صادقِ هدایت
خودش را کُشت به همین سادگی
در پرلاشزِ گاز و گس
و من انگشتم را از دست دادم
شش سرهنگ بود
سین سفرهی هفتسینِ افسران
مرا ببوسِ آخرین بار
به افسران احترام بگذارید
در میدانهای ترانه و تیر
سرهنگ سیامک اعدام شد
و من انگشتم را از دست دادم
هفتمین انگشتِ من
مردی بود با سبیلهای گندمزار
بعد از یک سالِ پُرباران
من برای جانم چانه نمی زنم
من از خلقم دفاع میکنم
خسرو گلسرخی گفت
پیش از تیربارانِ بهاران خجسته باد
و من انگشتم را از دست دادم
هشت صفرخانِ قهرمانیان بود
مردِ هشتها و شلاقها
باسابقهترین زندانی سیاسی جهان
در بیمارستانِ ایرانمهر
به خوابِ ابدی رفت
و من انگشتم را از دست دادم
نهمین انگشتِ من
یک زن بود
ندا آقاسلطان
برای آبیاری گُلها و علفها آمده بود
که بوسههایش تیر خورد
و من انگشتم را از دست دادم
ده محمد مختاری بود
بهقولِ براهنی شما دو شاعر را کشتید
و بقولِ من!:
محمد مختاری
و محمد مختاری!