| شعری از حسن نیکوفرید | |
|
نویسنده : حسن نیکوفرید تاریخ ارسال : 22 فروردین 95 بخش : |
|
می گفت جارچی!
وقتی عدالت از طنابِ آویخته می ترسد و
سنگ در خیز آینه نشسته
برو سروده هایت را بساب.
لکاته های هندسی را
با حساب سرانگشتی نمی شمرند .
مگر قنداق تفنگ
به چند نفر حساب پس می دهد
که بشود روی عصب ِشب خط کشید و
برایش خوابهای نمور دید ؟
آنهم وقتی قوزِ افق
به قبرستانی مقعر و
تمام قد ستون شده ؟
دروغ می گفت انگار :
زیر پیراهن افق
ستاره هایی نشسته اند
که با نبض شکسته هم نفس می کشند و..