شعری از حسین طوّافی (ح ط لاهیجی)
نویسنده : حسین طوّافی (ح ط لاهیجی)
تاریخ ارسال : بیست و ششم اسفند ماه ١٣٩۶
بادها با رازها کنار میآیند
رازهای عریان
که دستهای خود را چون شکوفههای نوسال
بر ملحفهها میکشند
بادها و شکوفههای چرخان
در سپید
که در چشم میخرامند
نگاه ِ به ناگاه ِ ما میشوند و
خاموشند
گیتارِ من
سرمست ِ شگون ِ زخمههای تو میگردد این بهار
و این تراوش ِ یگانه
که گرمای عسل دارد
من بادها را به عقوبت ِ گریان ِ تو سپردم
وقتی نگاه از دستهای معجزه بالا میرفت
و شطّ ِ نهان ِ تو میگشت
آه رودخانههای جاویدان!
زورقهای ورجاوند در آنسوی گردابهها روانند
و زورقبانان
بی فرزندان هوشیاری این شمع،
واپسین میلاد را پاس میدارند
آمین! آمین!
در نور و تاریکی نویسایم باش و بتاب بر کلمات ای نورالنور!
پاشویههای امن
لبدوز دریاهای خالی میشدند
اگر تو میآمدی
و باد را به کابین این ملحفههای آویخته میبردی
اگر تو میآمدی
و جایی در اتاق ِ بارانخورده
عناب میرویید
مسافران، با چترهای رنگین
از خیابانها میگذرند
مسافران ِ شهرهای بی تیمار من
با نقش محو ِ لذتهاشان در رنگ
زیر نجوای گیلکی ِ ماه میخوابند
و دوستدار ِ دریاهای ناشکیباییاند که در چمدانهای خود حمل میکنند
آه گیتار ِ من!
بادها با توتیای دریایی کنار میآیند
تو سرمهدان شب را پر کن از چشم و
کاسههای خونین شاهان
و صوفیانم بخوان
پادشاهانم گردان به شکوه ِ لجّه
و بسپارم به ابر و کلمات
تا شکوفه بریزم بر ملحفههای رقصان
بادها با توتیای چشم کنار میآیند
با هیزم معابد خاموش
که روشنایی ِ لبهای محزون بودند
وقتی ماه به ندبه آمیخت و من زخمه زدم زخمه
و تو را خواندم
که تار ِ گیلکی سالهاست مرده است
و تو گفتی یوحنا فقیر گشته است
بادها را بخوان
و شکوه ِ قدیسان را
تا تابناک ِ تو گردد شب
و گفتم شمع ِ شبستان ِ تو ام
بازآ!
عریان به شاخههایم
بازآ!
به بازوان ِ دویده خونم بازآ!
بازگرد و آبادی این بندر متروک باش!
این را بادخورکها شنیدهاند
بادخورکهای معصوم
بادخورکهای لال
بیان دیدگاه ها